-
رفیق فقط کلاغ
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 11:23
<<به نام اون یکه روزگار نتونست پیرش کنه>> رفیق فقط کلاغ نه به خاطر سیاه بودنش بلکه بخاطر یه رنگیش معرفت فقط کرم خاکی نه به خاطر کرم بودنش بلکه به خاطر خاکی بودنش مردونگی فقط دیوار که هر چی مرد و نامرده بهش تکیه میده مرام هم فقط گاو که هیچوقت نگفت من بلکه همیشه ما صفا هم فقط مورچه که هر وقت گریه کرد هیچکی...
-
من آن خاکم که عاشق میشود
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 21:38
سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگریزه، تهته اقیانوس؛ یا حتی خاک یک گلدان باشد؛ خاک همین گلدان پشت پنجره. یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت، هیچ اسمی نداشته باشد و...
-
دو بیتی های دلنشین
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 12:16
اگر دنبال عشقی من ندارم که من جز قلبی از آهن ندارم برو دست از سرم بردار شیرین که حال بیستون کندن ندارم * * * اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده بر افتد نه تو مانی نه من * * * چشمان ترم شکسته قایق شده بود در هق هق گریه چون شقایق شده بود او را به چه...
-
چقدر خنده داره ؟
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 08:52
چقدر خنده داره کسیکه میخواد۱۰۰۰۰هزار تومان هزینه ی خیر کنه مثلا برا مسجد،برا حسینیه، خیلی خیلی براش زیاده ولی همی قدر پول برای خرج کردن و وسایل گرفتن خیلی خیلی کمه؟ چقدر خنده داره کسیکه میخواد ۲۰ دقیقه بیاد مسجد یا لاقل همون تو خونه نمازشو بخونه وقت نداره ولی برا خیلی کارای دیگه مثل دنبال کارهای بی ارزش حتی زیان اور...
-
شرح پریشانی
شنبه 4 خردادماه سال 1387 13:51
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی ٬ من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟ روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل دین باخته دیوانه ی رویی بودیم بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم کس در...
-
از پی سالها جدایی
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 10:37
دیدمت باز در گذرگاهی از پی سالها جدایی. کودکی باز زنده شد در من: آ ن صفاها و بی ریائی ها... زنده شد بوسه های پنهانی که شب اندر خیال ما می ریخت. روز٬ اما کنار یکدیگر همه از چشم ما حیا می ریخت. آه از آن گفته های عشق آمیز که به دل بود در نهان ما را لیک جز درس و جز کتاب ٬سخن خود نمی رفت بر زبان ما را! دیدمت٬دیدمت٬ولی...
-
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 11:32
پر زشورم امشب من در این کنج حیاط خانه ای ساخته ام در رویا به چه اندیشه کنم؟ به همان حس غریبی که در این نزدیکی است پشت گلهای حیاط زیر این سرو بلند یا در ان حوض پر از ماهی اب شاید ان حس غریب بوی ان تپه ی سبز ته پس کوچه ی ماست بوی عشق بوی بهار من در این کنج حیاط پر از ارامشم امشب پر از احساس رهایی حس خوسبختی و عشق تا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 11:12
روزگاریست زچشم اعتبار دل افتاده ام چون نگاه اشنا از چشم یار افتاده ام دست رغبت کس نمیسازد بسوی من دراز چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده ام اختیارم نیست چون گرداب در سر گشتگی نبض موجم در تپیدن بیقرار افتاده ام عقده ای هرگز نکردم باز از کار کسی در چمن بیکار چون دست چنار افتاده ام همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد دور نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 12:30
-
اولین شب تاسیس وبلاگ
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 22:59
این وبلاگ در تاریخ ۲۸/۱/۸۷ ساعت ۲۳:۰۰ توسط ابراهیم نصیحتی همراه با سجاد برزویی در جهرم ساخته شد.